توسط آقای ساده
| چهارشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۲ | ۱ ب.ظ
دل من يه روز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفتپاشنه كفش فرار و ور كشيد
آستين همت و بالا زد رفتيه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توي شيشه فردا زد و رفتطفلكي تازگي آدم شده بود
به سرش هواي حوا زد و رفتدفتر گذشته ها رو پاره كرد
نامه فرداها رو تا زد رفتزنده ها خيلي براش كهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفتهواي تازه دلش ميخواست ولي
آخرش توي غبارا زد و رفتدنبال كليد خوشبختي ميگشت
خودشم قفلي رو قفلا زد رفت
می نویسم پس هستم.